یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۷

چندروز پیش داشتم قسمت هایی از کتاب جمهوری از افلاطون را می خواندم که برای گفتن جالب آمد. البته اسم شهر ها را به میل خود گذاشتم.
روزی یکی از اهالی شاهرود به یکی از اندیشمندانِ نامورِ تهران می گفت تو اگر در تهران نبودی اینقدر معروف نمی شدی. او نیز در جواب گفت: کاملا درست است. من اگر در تهران نبودم چنین شهرتی نداشتم اما تو نیز اگر در تهران بودی به چنین شهرتی نمی رسیدی.
درباره ی کتاب نیز بگویم منطق صرفی که افلاطون در دیالکتیک هایی که بین سقراط و دیگران در کتاب جمهوری به آن می پردازد برایم جالب بود هرچند به نظرم واهی می آید. مثلا وقتی افلاطون می خواهد تعریفی از عدالت بدهد دائم در گفتگوهای بین سقراط و دیگران، کسی تعریفی می اورد و سقراط برای آن مثال نقضی می زند و فرد به ناچار باید تعریفی دیگر بیاورد و داستان همینگونه ادامه می یابد.
بنظرم اینگونه برخورد حساسِ علمی با موضوعات اخلاقی ( و کلا موضوعاتی که مربوط به انسان می باشد) درست نیست و انسان آنقدر پیچیدگی ها دارد که نتوان با این روش ها، آن را مدل کرد.

جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۷

لذت ها

دیروز از روزهایی بود که خوشحالی واقعی بعد از مدت ها در من بوجود آمد، آنهم برای دیدن یک مسابقه فوتبال. حرکات بعد از گل بازیکن یا مربی یا حتی خودم واقعا شگفت انگیز بود. لحظه ای که فارغ از هرچی به غایتِ دنیا (از بُعد غریزی) می رسی. درست مانند ارضا شدن. قطعا هرگز این لحظه ها نه قابل بیان است نه قابل پیاده سازی مصنوعی.(برای خنده: وجود قیدهای "قطعا" و "هرگز" و همچنین استفاده از " نه" و فعل مثبت خودم را نیز به فکر فرو برده است که اگر جمله ی" قطعا هرگز این لحظه ها قابل بیان است " استفاده می شد چه معنایی داشت و اصلا قید "هرگز" با فعل مثبت بکار میرود؟ ) این هم از نشانه های عظمت چیزهایی ست که خدا خلق کرده است.
به این نتیجه رسیدم خوشی های غریزی بوجود آمده از کارهایی مثل پیروز شدن یا خوردن یا در اغوش گرفتن طبیعت لذیذترین خوشی هایی است که نصیب من شده. بعنوان مثال خواندن کتاب تام سایر (از مرتضا ممنونم که آنرا به من هدیه داد) و قرار دادن خودم جای او، من را چنان ذوق زده می کند که نگو.
تاکنون هیچگونه نتوانستم بخودم بقبولانم لذت حاصل از پولداری بهتر از اینگونه لذت ها باشد. هرچند شاید در جمع کردن پول هم پای مسابقه ای در میان باشد که بردن به معنای جمع کردن پول بیشتر است ولی این لذت کجا و آن کجا. داشتم فکر می کردم رسیدن به حقیقت ( لذت معنوی) نیز قطعا از بهترین لحظات من خواهد بود اما جنس آن با لذت های غریزی تفاوت دارد. فکرمیکنم بعضی ها راه رسیدن به این را، در تنگنا قرار دادن لذت های غریزی بدانند که من اینگونه فکر نمی کنم.
البته در هر موضوع مثال های نقض هم می شود زد اما من ماهیت موضوع هدفم است نه خُرده پاش های دست و پاگیر.(برای خنده: در محاسبات تحلیلی به این خُرده پاش های دست و پاگیر، نقاط مرزی تابع می گویند که برخورد با آنها چه سخت هم می باشد)

دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۷

شعری از محمد علی بهمنی

در این زمانه یِ بی های و هویِ لال پرست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباورِ خیال پرست؟

به شب نشینیِ خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلال پرست

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پایِ هرزه علفهایِ باغِ کال پرست

رسیده ام به کمالی که جز انا الحق نیست
کمالِ دار برای منِ کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگیِ نامردم زوال پرست
مدتی است تا از دولتمردانِ سیاست باز سوالی پرسیده می شود، برگه ای را از لای برگه های جلوی خود در می آورند و شروع به خواندن یک سری آمار و ارقام می کنند. این هم از کثافتِ سیاست بازانی است که در این مملکت فرمانروایی می کنند. آنهایی که مدرک های دکتری را بر کالبد کثیفشان آویزان می کنند و ارقام مسخره شان را هر روز به خوردم می دهند. این است خروجی جامعه ای که در تمام زمینه های آن سیاست حرف اول و آخر را می زند: رئیسانِ دون و پَستی که هر انسان آزاده ای از دیدن چروکی و تیرگی روح او منزجر خواهد شد. واقعا این ها از علی چه یاد گرفته اند که می بایست به این سرزمین، پسوند اسلامی را چسباند؟ چرا می بایست آن نماینده ی مجلس، آن دولتمدار، آن رئیس را که ذره ای در دروغ و ظلم و ریا کم نمی گذارد ، متعهد به دین اسلام نامید؟ این ظلم و دروغ و ریا در کجای کدام دین قرار دارد؟ آنها کافرند هرچند خود نماز بخوانند و خدای خود را شکر کنند.

جوانان را مجبور به پوشیدن آنچه می کنند که سلایق خود می پسندد. نوشته ها را آنطور ویرایش می کنند که خود می خواهند. مبادا چیزی گفته شود و خدای ناکرده دشمن از آن استفاده کند. لعنت بر آنان که نام این دشمن را دستاویز هر خطایی کردند.

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند

بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ ونام کردند

ضرب المثل

روزی مردی به زنش گفت آن نیم کیلو گوشت کجاست که در جواب شنید گربه خورده است. گربه را وزن کرد و دید نیم کیلوست. پس گفت ای زن اگر این گربه است پس گوشت کو و اگر گوشت است پس گربه کو؟
(نقل به مضمون از مثنوی معنوی)
این هم از همان دلایل منطقی مسخره ای است که کم هم رواج ندارد بخصوص در میان اهل منطق و فضیلت!

دیوان شمس (1396)

باز در اَسرار روَم ، جانب آن یار روَم
نعره ی بلبل شِنوَم ، در گل و گلزار روَم

تا کِی از این شرم و حیا ؟ شرم بسوزان و بیا
همرهِ دل گَردم خوش ، جانب دلدار روم

صبر نماندست كه من گوش سوي نسيه برم
عقل نماندست كه من راه بهنجار روم

چنگ زن ای زهره ی من، تا که برین تنتنِ تن
گوش برین بانگ نهم، دیده به دیدار روم

خسته دامست دلم بر در و بامست دل
شاهد دل را بكشم سوي خريدار روم

گفت مرا در چه فني كار چرا مي نكني
راه دكانم بنما تا كه پس كار روم

درسِ رئیسان خوشی، بی هُشی است و خمشی
درس چو خام است مرا ، بر سرِ تکرار روَم

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷

زبان شیرین فارسی

چند کلمه شیرین فارسی :

پالایه (فیلتر)
گذرواژه (پسورد)
درخش (فلش)
کمان (پرانتز)
ماژیک (خودرنگ)

خواب 1

خواب دیدم با حسین رحمانی رفتیم آلمان یک مسافرت چند روزه برای دیدن. زیاد پول نداشتیم. رفتیم یک مسافرخونه. شب بود اون خوابید. من خوابم نمی برد رفتم کمی گشت بزنم بیرون. الناز رو با دوستش اونجا دیدم. یک پسر قد کوتاه با موهای کوتاه و بنظر بچه سال. من خیلی نارحت شدم و اونا منو تا حدی کمک می خواستن کنن. می دونستن پول ندارم برا هتل. اونجا یک مغازه هایی بود که تو ویترینش تخت خواب گذاشته بودن و مردم مسافر که یک روزه اومده بودن اونجا می خوابیدن. بابا الناز هم از این مغازه ها داشت و الناز و دوستش رفتن با باباش صحبت کردن تا اگه کاری از دستش بر اومد برا من کنه، منم بیرون ایستادم سیگار کشیدم. اومدن و گفتن کاری نمی تونن کنن. منم خواستم منو همون مسافرخونه ببرن که اونا می خواستن برن بیرون وقت نداشتن. منو سوار تاکسی کردن و آدرس دادن و خودم رفتم پیش حسین. صبح شده بود و با حسین صبحانه خوردیم. دلم می خواست برگردم.یاد تو ما را بس.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۷

کتاب

امروز رفته بودم نمايشگاه کتاب. 2 تا کتاب انتخاب کردم و دلم خوش بود ميتونم بخرم اما وقتي قيمت هاشو ديدم با تخفيفش هر کدومش شصت هزار تومن می شد که من نتونستم بخرمشون. یکیش در مورد مرگ بود اون یکی هم یک کتابی بود به اسم new computational paradigm…که این یکی واسه امسال بود. حیف شد. یک کتابخونه قشنگ خیلی خوبه. تو کتابا ترجمه هم چیزی نتونستم پیدا کنم. اسمه بیشترشون واژه های قلمبه ی فلسفی بود یا اسم متفکرای قلمبه. نمی دونم چرا از دیدگاهای علمی فلسفی نتونستم چیز ساده و باحالی پیدا کنم. فکر کنم زیاد روش کار نشده واسه ترجمه.
یک پیشنهاد هم دارم. بد نیست به کتابایی که تو درس های بخش فلسفه ی MIT open course واسه مرجع زدن هم، نگاهی کنید.

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۷

نظریه انیشتین از زبان راسل: مقدمه

نزدیکترین ستاره در حدود 40368 میلیارد کیلومتر از زمین فاصله دارد و اگر بتوانیم با موشکی به سرعت نور این راه را بپیماییم تقریبا در مدت 4 سال و چند ماه این فاصله پیموده خواهد شد. اما ملیونها ستاره دیگر وجود دارد که ملیونها سال طول می کشد تا نور آنها به چشم ما برسد یعنی جایی را که اکنون با تلسکوپ های قوی میتوانیم ببینیم ملیونها سال پیش ستارگان مزبور در آنجا بوده و می درخشیدند.

دانشمندان معتقدند که پس از استقرار پایگاه های فضایی در آزمایشگاه های آنجا با استفاده از خلاء کامل و بی وزنی خواهند توانست موتور های فوتونی بسازند ، با اختراع موتورهای فوتونی سرعت های کیهانی نزدیک به سرعت نور برای بشر قابل وصول خواهد بود. بطور ساده برای درک علت آن تصور کنید که فرضا نسل بشر با همین عقل و شعورش مانند ماهی ها فقط در آب قادر به زندگی بود و دسترسی به هوا نداشت. تصدیق می فرمایید که در آن صورت موفقیت در بسیاری از اختراعاتی که زندگی امروزه ما را رونق بخشیده بعلت غوطه ور بودن در اب و شرایط مخصوص آن محیط، میسر نمی شد.

اصول موتورهای فوتونی اجمالا مبنی بر استفاده از ذرات نورانی است به این ترتیب که سرعت موشک ها بستگی به سرعت گازی که از دهانه عقب لوله آن خارج می شود دارد، حال اگر بجای این گاز بتوانیم ذرات نورانی را بطور بسار متراکم از این دهانه خارج سازیم عکس العمل آن سرعتی نزدیک به سرعت نور را به آن موشک خواهد داد. البته خود سرعت نور طبق نظریه انشتین غیر قابل وصول است زیرا جسمی که با سرعت نور در حرکت باشد بینهایت جرم دارد و تجاوز از این سرعت هم بینهایت انرژی لازم می اید.
اما بفرض دسترسی به چنین سرعت شگرفی نیز برای یک راه رفتن به نزدیکترین ستاره و بازگشت از آن متجاوز از 15 سال باید در راه باشیم. از طرفی سفر به ستارگان دیگر یعنی مراکز احتمالی تمدن های عالیتر حتی با سرعتی نزدیک به سرعت نور صدها تا ملیونها سال طول خواهد کشید. اینجاست که نظریه انشتین به میان می آید.انشتین ثابت کرد که گذشت زمان برای هر جسم و ساکنین آن به نسبت سرعتی که آن جسم در حرکت است متاثر می شود و اگر سرعت جسم معادل سرعت نور بشود ، زمان برای آن جسم متوقف می شود.

دکتر سانگر دانشمند موشکی مشهور آلمانی محاسبه دقیق و جالبی نموده است. طبق حساب وی اکر سفینه فضا پیمایی زمین را ترک کرده و به سرعت 996 999 999 999 999 999 999/99 سرعت نور برسد و گشتی در اقیانوس پهناور جهان زده و در این سفر مسیری را طی کند که از نظر ساکنین زمین نور در مدت 10 ملیارد سال طی می نماید ، به نظر سرنشینان این سفینه فقط 33 سال طول خواهد کشید. در صورتی که در بازگشت به زمین ساکنین سفینه مشاهده خواهند کرد که این کره ی 33 سال پیش آنها ، بیشتر از 10 میلیارد سال پیر شده است.

صحت نظریه انیشتین تنها بنای امید بخشی ست که روی آن کاخ های آرزوی سفر به کهکشان های دوردست بنا شده است.

نشانه ها

رو عکس های موبایلم نگاه می کردم وقتی به عکس شماره 11 ش رسیدم دیدم با مادر جونم نشستم و عکس گرفتم ولی حالا اون زیرِ خاکه و من اینجا.واقعا برام تعجب بر انگیزه این حالت. یک عملی هست که با هیچ کدوم از افکارم نمیتونم حتی توجیه ش کنم. نه برا خودم، برا ماربزرگم که الان اونجا داره چه کار می کنه. هرچی بیشتر فکر می کنی ظاهرا به نتایج بدیهی تری میرسی که فقط و فقط نشون میده چقدر کوچیکم در مقابل خدا. به هر چی فکر می کنم فقط بزرگی خدا رو میبینم.
خدا واسم خیلی نشونه گذاشته اما هیچ کدوم از این پدیده ها رو نمی تونم بفهمم چه جور قدرتی داره خدا که می تونه انجامش بده. من حتی نمی تونم ذره ای از حقیقت وجودشو هم بفهمم. مشغله ی من شده درک حقیقت چه در درون خودم باشه چه جای دیگر.
خدایا هرچی دارم رو بگیر اما ذره ای از این رو به من بده.