پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶


پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۶


گرچه در شور اشک و شعله ی آه
باغ را هیچکس نکرده نگاه

گرچه در دشت خشکِ سوختگان
دیرگاهی ست نرسته هیچ گیاه

گرچه از خرمن بنفشه و گل
مانده خاکستری تباه تباه

گرچه ما راه خود جدا کردیم
با بهاری که می رسد از راه

باز از سبزه و بنفشه بگو
گرچه از سوزِ دی شدند سیاه

بر دروغت مباد غیر درود
بر فریبت مباد نام گناه

دل ما را به وعده ای خوش کن
شبِ ما را به قصه ای کوتاه

تا بمانیم و گل کند خورشید
تا نمیریم و میوه بخشد ماه