سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

" به قیصر همان چیزی را بدهید که به او تعلق دارد و به خدا نیز همان چیزی را بدهید که به خدا تعلق دارد. "
منظور قیصر روم و دادن مالیات به اوست ( در اورشلیم قوانین روم اجرا می شد.) به نظر می رسد مسیح در زمان پیامبری خود دو مقوله سیاست و دیانت را از هم جدا نمود. انجیل کتاب قانون نیست و مسیح احتیاج نداشت قانون برای دولت و اداره مردم بنویسد.

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵


کتاب های بیشماری را که دیوارها را پوشانده بود برانداز کردم و گفتم : دانش بشر امروز میان
ما دو نفر است.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

حسین کسمائی در مقدمه ترجمه " کار از کار گذشت " اثر سارتر اینگونه می نویسد : " به عقیده اگزیستانسیالیست ها اعتقاد یعنی سوء نیت زیرا بشر هرگز رمز وجود را چنان که هست نمی تواند درک کند و چون اعتقاد خود نوعی توجیه وجود می باشد پس شخصِ معتقد – که به اصول معینی پایبند است – قطعاً سوء نیت دارد خواه این اصول مذهبی باشد یا مرامی و مسلکی. "

ولی چرا سوء نیت : " شخص متعصب از لحاظ وجود خود و در باطن خویش متعصب نیست بلکه چنین وانمود می کند. همین تظاهر عین سوء نیت است. "

1- جالب است که نویسنده می گوید به عقیده اگزیستانسیالیست ها اعتقاد یعنی . . . نویسنده از نفی تمام استفاده کرده بنابراین سوء نیت شامل خود این فلسفه نیز خواهد شد ( البته اگر بخواهیم حرف های ایشان را ملاک قرار دهیم )

2- در ذهن من قید های قطعیت دهنده - قطعاً ، هرگز ، . . . - چیزی جز تعصب و سوء نیت را نمی رساند.

3- " کسی که اعتقاد دارد قطعاً سوء نیت دارد. " واقعاً اعتقاد داشتن چنین نتیجه ای را می دهد ؟ بهتر است به ابزارگرایی – برای نیل به اهداف – در فلسفه رئالیسم هم نگاهی داشته باشیم . . . بهتر بود نویسنده از واژه تعصب استفاده می کرد.

4- با توجه به چنین مقاله ای و چنین واژه گزینی ای ترجیحاً به این نتیجه می رسم از حسین کسمائی حداقل مقدمه ای نخوانم.

رباعی

برخیز بتا بیار بهر دل ما / حل کن بجمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم / زان پیش که کوزه ها کنند از گِل ما

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

هنگامی که احساس میکنم هیچ دادگاهی در این جهان برای اندیشه ها نداریم به این نتیجه میتوان رسید که ما بازی خودمان را انجام می دهیم و این تاریخ است که قضاوت میکند کدام اندیشه برتر است. هگل می گوید روح مطلق در بستر تاریخ تجلی می یابد. با ابن دیدگاه میتوان مسئله حق و ناحق را کنار گذاشت و در حقیقت میتوان در پاسخ به این مسئله صورت آن را پاک کرد. بنابراین آنچه که در زمان حال معنا می یابد مسائل و راه حل هایی است که باید برای آن ارائه شود.جای حق و باطل را در هر زندگی تضاد و تناقضاتی پر میکند که به صورت مسئله مدل می شوند و باید بجای محکوم کردن آنها ، به فکر حل آنها باشیم.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

نقدی از ماریو بارگاس یوسا بر کتاب تصویر زیبا اثر سیمون دوبووار :

منظور اصلی « تصویر زیبا » این است که از خود بیگانگی انسان را در جامعه ای بزرگ ، مدرن ، مصرف گرا تصویر بنماید. شخصیت باختگی انسان ها و دگردیسی نامحدودشان را که تدریجاٌ ایشان را به آدم های ماشینی مبدل می سازد ، توصیف می کند و نشان دهد چگونه در قلب جامعه ی سرمایه داری ، چیز هایی که مارکس آنها را بتوارهنامیده است – پول ، تبلیغات و امثالهم – استحاله یافته اند و بجای آنکه ابزاری در خدمت بشر باشند ، به عواملی بدل شده اند که انسان را به اسارت می کشانند (از خود بیگانگی). توجه به اینکه این « تصویر زیبا » تا چه اندازه فریبنده اند ، برای ما سودمندند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

مولانا و داروین

چندی پیش کتابی در مورد عرفان مولانا مطالعه می کردم.آن طور که من فهمیدم خواجه ی ما ایدئولوژی بزرگی را برای ما بوجود آورده است . در صدد شدم جلدی از کتاب مثنوی معنویش را بخرم که البته تا کنون این فیضِ الحق بزرگ نصیبم نشده.
از جمادی مُردم و نامی شدم           وز نمــا مُـردم و ز حیـوان ســر زدم
مُردم از حیوانـی و آدم شـدم           پس چه ترسم ، کِی ز مردن کم شدم؟
مولانا در جهانبینی خود از موضوعاتی حرف میزند که داروین آن را دو قرن پیش ارائه کرد و موج داروینیسم را ایجاد کرد. می توان به جرات گفت تکامل حیات داروین شکلی از تطوٌر موجود در ذهن مولانا ست البته با تفاوت هایی:
هرچند هیچ کدام چگونگی ایجاد موجود اولیه را مشخص نکرده اند ولی داروین به جاندار تک سلولی و مولانا به بیجانی جمادین که از اصل خود جدا افتاده است ، اشاره کرده اند.
دوم اینکه داروین انسان را سازگارترین موجودات می داند بنابر این انسان را پایان جهش های تصادفی گونه ها می داند ولی مولانا به این بسنده نکرده و مراحل سیر را تا مَلَک و فنا در روح کمال ، ادامه می دهد.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش           باز جوید روزگار وصل خویش
سوم آنکه داروین تغییرات در جانداران را از جهش های تصادفی می داند که در هر موجود موجب پیدایش موجودی سازگار تر در طبیعت می شود. مولانا این تغییرات را معلول جذبه حیاتی (Elan Vital) می داند.جذبه ای که هر موجود را بسوی کمال خویش اراده می کند.
میتوانم به جرات بگویم آنقدر ایدئولوژی مولانا در خصوص نفس آدمی ، خلقت جهان ، تطوٌر ، عشق ، اختیار و خدا جالب است که من بر آن شدم در خصوص همه آنها بنویسم !

پیش گفتار

سلام
اول اینکه من به هیچ مکتبی از مارکسیسم و داروینسم و فرویدسم گرفته تا سورئالسم و اگزیستانسیالیسم و نازیسم وابستگی ندارم. نه مدرنیسم رو میخوام نه روشنفکری دینی نه دین داری متعصب گرا .
دوم اینکه چیزایی رو میگم که دوسشون دارم.البته نه میخوام کسی رو خدا خودم کنم نه نظر شخصی خودم رو در مورد کسی بدم. بیشتر با عقاید سر و کار دارم تا اشخاص .
سوم اینکه اکثر چیزایی که اینجا مینویسم حاصل مطالعه کردنه . سعی می کنم چیزی الکی و بی دلیل از خودم نگم.
آخر اینکه من از واژه های مُد شده توسط اعجوبه هایِ به خودباوری رسیده خوشم نمیاد. لطفاً از واژه های کودن،احمق،واضح است و ... استفاده نکنید. به همچنین از عقاید جنس مخالف خودم ! در ضمن از واژه ی "متاسفم" و " محمد توکلی ، دکتر پدرام ، عبادزاده ، فلاح ، صادقیان "خوشم میاد