چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

مولانا و داروین

چندی پیش کتابی در مورد عرفان مولانا مطالعه می کردم.آن طور که من فهمیدم خواجه ی ما ایدئولوژی بزرگی را برای ما بوجود آورده است . در صدد شدم جلدی از کتاب مثنوی معنویش را بخرم که البته تا کنون این فیضِ الحق بزرگ نصیبم نشده.
از جمادی مُردم و نامی شدم           وز نمــا مُـردم و ز حیـوان ســر زدم
مُردم از حیوانـی و آدم شـدم           پس چه ترسم ، کِی ز مردن کم شدم؟
مولانا در جهانبینی خود از موضوعاتی حرف میزند که داروین آن را دو قرن پیش ارائه کرد و موج داروینیسم را ایجاد کرد. می توان به جرات گفت تکامل حیات داروین شکلی از تطوٌر موجود در ذهن مولانا ست البته با تفاوت هایی:
هرچند هیچ کدام چگونگی ایجاد موجود اولیه را مشخص نکرده اند ولی داروین به جاندار تک سلولی و مولانا به بیجانی جمادین که از اصل خود جدا افتاده است ، اشاره کرده اند.
دوم اینکه داروین انسان را سازگارترین موجودات می داند بنابر این انسان را پایان جهش های تصادفی گونه ها می داند ولی مولانا به این بسنده نکرده و مراحل سیر را تا مَلَک و فنا در روح کمال ، ادامه می دهد.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش           باز جوید روزگار وصل خویش
سوم آنکه داروین تغییرات در جانداران را از جهش های تصادفی می داند که در هر موجود موجب پیدایش موجودی سازگار تر در طبیعت می شود. مولانا این تغییرات را معلول جذبه حیاتی (Elan Vital) می داند.جذبه ای که هر موجود را بسوی کمال خویش اراده می کند.
میتوانم به جرات بگویم آنقدر ایدئولوژی مولانا در خصوص نفس آدمی ، خلقت جهان ، تطوٌر ، عشق ، اختیار و خدا جالب است که من بر آن شدم در خصوص همه آنها بنویسم !