یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۷

چندروز پیش داشتم قسمت هایی از کتاب جمهوری از افلاطون را می خواندم که برای گفتن جالب آمد. البته اسم شهر ها را به میل خود گذاشتم.
روزی یکی از اهالی شاهرود به یکی از اندیشمندانِ نامورِ تهران می گفت تو اگر در تهران نبودی اینقدر معروف نمی شدی. او نیز در جواب گفت: کاملا درست است. من اگر در تهران نبودم چنین شهرتی نداشتم اما تو نیز اگر در تهران بودی به چنین شهرتی نمی رسیدی.
درباره ی کتاب نیز بگویم منطق صرفی که افلاطون در دیالکتیک هایی که بین سقراط و دیگران در کتاب جمهوری به آن می پردازد برایم جالب بود هرچند به نظرم واهی می آید. مثلا وقتی افلاطون می خواهد تعریفی از عدالت بدهد دائم در گفتگوهای بین سقراط و دیگران، کسی تعریفی می اورد و سقراط برای آن مثال نقضی می زند و فرد به ناچار باید تعریفی دیگر بیاورد و داستان همینگونه ادامه می یابد.
بنظرم اینگونه برخورد حساسِ علمی با موضوعات اخلاقی ( و کلا موضوعاتی که مربوط به انسان می باشد) درست نیست و انسان آنقدر پیچیدگی ها دارد که نتوان با این روش ها، آن را مدل کرد.