دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۵

افلاطون و پوپر

در جهان شناسی افلاطون دنیایی وجود دارد که در آن زیبایی و ادراک و حقایق بصورت کامل می باشد و محدودیت های مکانی و زمانی ای موجود نیست.  چنین دنیایی را جهان مُثُل می نامد. بر طبق آن جهان ، جهان مادی نیز سایه ای از جهان مُثُل می باشد و یا کلاً نسبت به آن جهان لاوجود است.
او مردم را به سه دسته اولیاء ، جنگجویان ، پیشه وران تقسیم می کند و حاکمیت را ازآن ، آن فرد فرزانه ای می داند که بیشتر از دیگران به جهان مُثُل درک دارد. بنابراین نه رای اکثریت ( دموکراسی ) را بلکه فرد اصلح تر را شایسته حکومت بر دیگران می داند. اغلاطون این نظریه ها را در کتاب جمهور آورده است.
پوپر در کتابopen society and its enemies  به شدت بر افلاطون ایراد گرفته و دموکراسی را تعیین کننده دولت می داند. وی به جای مسئله " چه کسی برای حکومت بهتر است " ، این مسئله  را بیان می کند که " چگونه رفتار شود که اصلح تر، حاکم شود "  .
این را گفتم تا مقاله ای خواندنی در زمینه open source به زودی  بیاورم .

چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵


در انسان شناسی الهی فرض بر این است سیر تکامل یک انسان از توحید به شرک است . در این دیدگاه توحید به حالت اولیه و فطری بشر نزدیک تر است .
در حالی که ، انسان شناسی انقلابی معتقد است سیر تاریخ بشر از شرک به سمت توحید است. اگر کسی بگوید انسان پله به پله از صورت های بدوی جدا شد و به مراحل کامل تر شرک رسید و بعد به مرحله توحید گام نهاد ، پس به پیشرفت معنوی اعتقاد دارد بنابراین وی انسان شناسی انقلابی را تایید می کند. انسان ذاتاً موحد نیست. سیرِ اندیشه های اوست که در مرحله آخر همه را حذف کرده و یک موجود بی نهایت را تصویر می کند.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

حاضرم فریاد بزنم : من تمام برچسب های هر مکتبی را ، با تمام وجود ، به خودم می چسبانم فقط به این خاطر که به همه ثابت کنم من می خواهم اندیشه ام را بیان کنم و هیچ کس نخواهد توانست مرا از این کار باز دارد.
از تمام انسان هایی که می خواهند اندیشه ای داشته باشند که خود انتخاب کرده اند ، حمایت خواهم کرد.

الناز عزیزم :

این نامه ای است که می خواهم برای خودم بنویسم. هرچند که من موافق این رفتار عاشقانه نیستم ولی انسانم. اکنون شب دومی است که من در اتاق خودم تنها نشسته ام بدون هیچ هیاهوی خارجی. دیشب هم مثل امشب بودم تنها و منتظر ولی این اولین انتظار من نیست مطمئناً آخری آن نیز نیست ، باز هم انتظار بیهوده منتظر من خواهد بود. چقدر جای تو اینجا خالی است. چرا باید روابط ما بدین صورت ادامه یابد و چرا ما باید اینقدر حق به جانب از طرف خودمان قضاوت کنیم . اکنون که این تفکر در وجود من فراگیر شده نمی توانم حرفی برای گفتن داشته باشم. مغزمن همچنان آشفته ، سیر می کند بدون هیچ تصور خاصی در پاره ای از ابر های نرم معلق. از اینکه می توانستی پیش من باشی خیلی حسرت می خورم. تو چرا حاضر نیستی کوتاه بیایی تا در کنار من نفس بکشی . تو ای الناز من را نیز از وضع موجود خسته کرده ای . تو خودخواهی های من را با لجبازی جواب می دهی و من بی شعور بازی های تو را با خودخواهی های خودم.

9 آبان 1384

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

" با او چنین گفت : بیا جفت من باش و نیازِ من کن ، آری، آن میوه ی تن ات را نیازِ من کن. "

" – پس ای دوست من ! کیست که تواند به آسمان برآمدن؟

خدا آن ، آری جاودانه ، با آفتاب در آن مسکن گزیده اند.

اما آدمیان را روزی چند به شماره داده اند،

پس هر چه کنند ، باری جز نسیم هوا نتوان بود ! "

بخش هایی از کتاب گیل گَمش