مولانا نزدیک به خداست
بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتي ز ناز بيش مرنجان مرا برو
آن گفتنت كه "بيش مرنجانم" آرزوست
ان دفع گفتنت كه "برو شه به خانه نيست"
وان ناز و باز و تندي دربانم آرزوست
پعقوب وار وا اسفاها همي زنم
ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
والله كه شهر بي تو مرا حبس مي شود
آوارگي و کوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روي موسي عمرانم آرزوست
زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول
آن هاي هوي و نعره مستانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما
گفت آنك يافت مي نشود آنم آرزوست
پنهان ز ديدها و همه ديدها ازوست
آن آشكار صنعت پنهانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
خود كار من گذشت ز هر آرزو و آز
از كان و از مكان پي اركانم آرزوست
بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
گفتي ز ناز بيش مرنجان مرا برو
آن گفتنت كه "بيش مرنجانم" آرزوست
ان دفع گفتنت كه "برو شه به خانه نيست"
وان ناز و باز و تندي دربانم آرزوست
پعقوب وار وا اسفاها همي زنم
ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
والله كه شهر بي تو مرا حبس مي شود
آوارگي و کوه و بيابانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روي موسي عمرانم آرزوست
زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول
آن هاي هوي و نعره مستانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما
گفت آنك يافت مي نشود آنم آرزوست
پنهان ز ديدها و همه ديدها ازوست
آن آشكار صنعت پنهانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
خود كار من گذشت ز هر آرزو و آز
از كان و از مكان پي اركانم آرزوست
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home