سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵

قسمت سوم ترجیع بند هاتف اصفهانی


دوش که رفتم به کوی باده فروش
ز آتش عشق دل به جوش و خروش

محفلی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف
باده خوران نشسته دوش به دوش

پیر در صدر و می کشان گردش
پاره ای مست و پاره ای مدهوش

سینه بی کینه و درون صافی
دل پر از گفتگوی و لب خاموش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزوی دوکون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم
که ای ترا دل قرارگاه سروش

عاشقم دردناک و حاجتمند
درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت
که ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا ای از شرمت
دختر رز به شیشه برقع پوش

گفتمش سوخت جانم آبی ده
و آتش من فرو نشان از جوش

دوش می سوختم از این آتش
آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که همین پیاله بگیر
سندم گفت هان زیاده منوش

جرعه ای در کشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و زحمت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم
ما بقی سر به سر خطوط و نقوش

ناگهان از صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت و به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو